رمان «شب مادر» را بعد از سال ها دوباره به خودم هدیه دادم، رمانی که بعد از چندین بار خواندن همچنان غافلگیر کننده است، رمانی که برایم ضروری ست هر چند سال یک بار دوباره به سراغ آن برگردم. اما این برای ساختار اعجاب انگیز آن نیست، برای لذت بردن از داستان گویی هوشمندانه ی آن هم نیست و ربطی هم به آن ندارد که برخی منتقدان این اثر «کورت ونه گات جونیر» را تجلی ادبی کامل عصر پست مدرن و مانیفست داستانی آن و یکی از بزرگ ترین رمان های نیمه ی دوم قرن بیستم می دانند. ضرورت خواندن «شب مادر» برای من ضرورت پیدا کردن خودم است. چیزی شبیه نگاه کردن توی آینه، چیزی شبیه دست کشیدن به تن خود برای یافتن نقطه هایی که درد می کنند.
«شب مادر» رمانی درباره تظاهر و هویت های گمشده است. تظاهرهایی که جزوی از بازی روزمره زندگی می شوند و آن قدر ادامه می یابند که گاه دیگر نمی توانی، خود از آن چه می پنداری هستی و آن چه بدان تظاهر می کنی، تشخیص دهی. تظاهرهایی که هویت تو را مسخ می کنند. این تجلی دیگری از همان مفهومی ست که رمان «مسخ» فرانتس کافکا را ساخته است. وقتی چون حشره ای زندگی می کنی، وقتی دیگر خود نمی دانی کیستی، ممکن است یک روز صبح از خواب بیدار شوی و ببینی در رختخواب خود تبدیل به همان حشره شده ای، چنان که قهرمان رمان «شب مادر» از قهرمانی ضد فاشیسم تبدیل به خائنی جنایت کار می شود. در جهانی که برای بقاء خود ناچار به تظاهر های گوناگون هستی و هر دم نقاب های خود را جا به جا می کنی، در جهانی که هویت تو را به راحتی قلب می کند. رمانی چون «شب مادر» چون لنگری ست که لحظه تو را در این تلاطم به درنگ وا می دارد تا به خویش بنگری و ببینی چه کسانی هستی.
درح خبر : 1393-01-25
بازدید : 5445